آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

نمیخوام!

.. دیشب برای اولین بار وقتی با باباییت برمیگشتیم خونه یه جا وایساده بودی و نمیخواستی بیای و وقتی بابایی خواست دستتو بگیره به اعتراض میگفتی نمیخوام نمیخوام دلمون میخواست همونجا درسته بخوریمت.... راستی از امشب بابا سعیدت تصمیم گرفته باهات فقط انگلیسی صحبت کنه تا ایشالا در اینده بهتر روی زبان بین المللی مسلط باشی سخته ولی می ارزه ایشالا ..
27 شهريور 1392

یه سال و هشت ماهت شد عزیزکم..

.. چقدر زود گذشت! .. عزیزترینم زیبای من! امروز یه سال و هشت ماهه شدی مبارکت باشه عزیزم.... الان که دارم مینویسم یاد چهرت وقتی که دارم بهت غذا میدم و توی ظرفتو هی نگاه میکنی ببینی کی تموم میشه افتادم خیلی بانمک میشی عاشق توپ بازی و کارهای هیجانی هستی جاااانمی.... خیلی با حوصله و صبور و نجیبی اصلا اهل نق زدن و گریه کردن نیستی مامان فدات.... ایشالا فرداشبم خاله مونا و خاله دنیا میان اینجا
5 شهريور 1392
1